شهيد محمد زند خانه شهري: شهيد محمد زند خانه شهري
شهيد محمد زند خانه شهري
بسم ربّ الشهداء
( خاطره عملیّات بیت المقدس 2 )
نام پدر: باقر
محل تولد: عدم وجود اطلاعات
تاریخ تولد: 1345
تاریخ شهادت: 1366/11/10
گلزار شهید: بهشت زهرا(س) تهران
مزار شهید: قطعه: 40, رديف: 46, شماره: 21
وقتی گروهانی غسل واجب زیر صفر کردند !
(عملیّات بیت المقدس 2 )
در بهمن 66 توی سوز سرمای چند ده درجه زیر صفر کردستان در جبهه ماووت عراق فقط جنگ با تجهیزات پیشرفته ی بعثی ها نبود بلکه یخ زدگی و ترکیدن پاها از سرمازدگی و گرسنگی و بیماری از کمبود امکانات و آب سالم ، دیگر دشمن در نبرد سهمگین عملیات بیت المقدس 2 بود .
برای بروبچه های گردان کمیل که فرماندهانش بین 20 تا 25 سال سن داشتند و نیروهایش نیز بین سنین 15 تا 18 سال متمرکز بود امتحان بزرگی بود .
حدود چهارم ، پنجم بهمن بود که با گذر از ماووت و کوه چقر « گرده رش » به ارتفاعات «ژاژیله» رسیدیم که نامش را گذاشته بودند مقر شهید مطهری .
پل معلق عملیّات بیت المقدس2
(ارتفاع دره ی زیر این پل به قدری زیاد بود که قاطرهای تدارکات برای عبور از آن رم می کردند
و خود را به پایین پرتاب می کردند و رزمندگان مجبور می شدند تدارکات را روی کول خود بگذارند .
آقای موسوی اردبیلی که امام جمعه موقت تهران بود در خطبه ای گفت :
« رزمندگان در این عملیّات از جاهایی رفتند که قاطر هم نمی رفت . »
مدّت ها کلام ایشان لطیفه ی جبهه ها شده بود !!! )
قرار اولیه این بود که ما خط را بین ارتفاعات سخت « غمیش » ، « دلبشک » و در دامنه ی « اولاغلو » ، از گردان های خط شکن که در 25 دی عملیّات را با رمز «یافاطمةالزهرا» انجام داده بودند تحویل بگیریم و برای مرحله بعدی عملیات آماده شویم که معارضان طبیعی و تک گسترده ی گارد ریاست جمهوری صدام اوضاع را دگرگون کرد.
خاطرات عملیّات زیاد است ولی آنچه که خیلی ذهنم را این روزها مشغول کرده امتحانی است که گروهان «شهید مدنی » یک روز قبل از رفتن به خط به آن مبتلا شدند.
به دلیل خراب شدن پل مرزی توسط سیل و ابر و بارش فراوان که مانع رفت و آمد بالگردها می شد چند روز غذای مناسب نمی رسید و کار به جایی رسیده بود که شلغم های روستاهای اطراف را بچه ها خام می خوردند و ...
یک روز آفتابی که امکانات به مقرها رسید بچه ها با کالباس های یخ زده تازه رسیده دلی از عزا درآوردند ، ولی شب اکثر بچه ها با مشکل بزرگی در آن شرایط سخت روبه رو شدند !
صبح روز بعد که فکر کنم 9 بهمن یود پس از برخواستن متوجه شدم حمام رفتن برم واجب شده است ، حالا کجا ؟! جایی که برف سنگین آمده بود و برای وضو گرفتن هم باید از آب چشمه یخ زده استفاده می کردیم .
( فرمانده 21 ساله «شهید محمّد زندی » )
از آنجا که از مخابرات گردان کمیل به گروهان « شهید مدنی » به فرماندهی « ممد زندی » ( شهید محمد زند خانه شهری ) مأمور و کمک بی سیم ممد آقا بودم با این دست اون دست کردن و خجالت ماجرا رو براش تعریف کردم و چاره را از ازش خواستم .
به محض اینکه حرفم رو شنید با همون لهجه ی تهرونی گفت : « بی پدر سراغ همه اومده ! » جا خوردم ، روبه من کرد و گفت همه برن توی چادر گروهان ! تعجب کردم ، مگه چادر گروهان حمام داشت ؟! رفتم دیدم بله یه عده کلاهای اورکت شون رو کشیدن به سرشون و نشستند و توی نوبت حمومند ! خیلی ازگروهان جمع بودند ، درست مانند جنگ بدر که عده ای از لشگریان اسلام محتلم شدند !
لحظه ای بعد محمد آقا اومد و با خواندن چند آیه قرآن جلسه رسمی شروع شد : « ... خدا جنگ رو برای امتحان بندگانش قرار داده و توی این جنگ همش امتحان می شیم ، اینطور که معلومه همه به حموم واجب نیاز دارند و اینجا هم شرایط جور نیست ولی خط اومدن با ناپاکی نمی سازه ، معطلتون نکنم اگه شنیدید « حنظله » توی جنگ احد غسیل الملائکه شد اون بنده خدا وقت نداشت غسل کنه ولی ما وقت داریم ، من نمی دونم با پیت آب داغ کنید و یا مثل من می خواهید بپرید توی رودخونه ولی غسل نکرده کسی خط نیاد ! » حرفاش تموم شد ، بی درنگ عده ی زیادی به ستون پشتش راه افتادند به طرف رودخونه ! دست دست کردم چون سرماخوردگی شدیدم داشتم جرأت نکردم با اونها راه بیافتم سریع رفتم به یکی از دستشویی ها که با چند ورق آهن ( پلیت ) و یک پتو درست شده بود پیتی رو پر از آب کردم و روی آتش هیزم گذاشتم تا داغ بشه و خدا خدا می کردم که طاقت اون سرما رو بیارم ! بالاخره آب داغ کردم و توی دستشویی غسل کردم ، کاسه کاسه آب می ریختم روم ولی اونقدر می لرزیدم که صدای بهم خوردن دندون هایم هم می اومد تک و توک توپ هایی که به مقر می خورد نیز بر لرزشم می افزود.
(عملیّات بیت المقدس 2 )
ولی بچه رزمنده های زیادی با خنده و سر و صدا می پریدند توی رودخونه و غسل می کردند، یادم میاد وقتی با یکی از قدیمی های گردان کمیل شمردیم تقریباً تمام کسانیکه اون روز توی رودخونه غسل کردند شهید شدند و بازم ما جا موندیم! الان حسرت می خورم چرا منم دل به دریا نزدم !
به هر ترتیب تا ظهر همه الحمدلله پاک شدیم و بعد از ظهر محمد زندی و دیگر فرماندهان برای شناسایی خط رفتند تا فردا ما هم برویم .
شب شد و هنور محمّد زندی و دیگر فرماندهان نیامده بودند معمول نبود شب توی خط بمانند ، خدا رحمت کنه بسیجی با صفا « شانه سازان » رو ، اون که پیک گروهان بود دیدم یواش اومد توی چادری که من دراز کشیده بودم و لباس های خون آلودش رو سریع عوض کرد ، من بلافاصله بلند شدم و گفتم : کی شهید شده ؟!
با اون چهره ی منبسط و خندانش گفت : ایشاالله هممون شهید می شیم ، شفیعی نمی دونی خط چقدر قشنگه فردا می ری می بینی ، مرحوم شانه سازان بمب روحیه بود آرومم کرد ولی اگه بی سیم چی باشی خبرهای محرمانه زود بهت می رسه.
(مزار شهید « محمّد زندی » قطعه 40 بهشت زهرا سلام الله علیها )
خمپاره ای نامرد اومده بود کنار ماشین فرماندهی ، « محمد زندِی » « سنگ تراش » « احمدی » وخیلی دیگه شهید شدند و «خانجانی» معاون گردان و « حمید کمالی » رو که خیلی برام عزیز بود هم شدید مجروح کرده بود.
جنگ همینش دردآور بود به یک چشم بهم زدن بهترین ها می رفتند و خاطراتشون دلتو سنگین می کرد ، یاد اون شب که در گاوداری «سقز» خوابیدیم و غذامون نون خشک های همون زبون بسته ها شده بود افتادم و یاد صبح آن روزی که برف سنگین اومده بود و ممد زندی ناخون هامون رو مثل بچه مدرسه ای ها دید و هممونو به خط کرد و توی محوطه گاوداری برف بازی کردیم ، افتادم .
حالا که فکر می کنم باورم نمی شه محمد زندی که هنوزم از مردترین هایی است که توی زندگیم دیدم فقط 21 سال داشت ! راستی اینها کی بودند ؟! روضه های محزونش توی اتاق دسته ی فاطمة الزهرا دوکوهه رو فراموش نمی کنم ! می گفتند وقتی که شهید شد داشت ذکر حضرت زهرا می گفت که ترکش خوردن به صورت و پهلو و بازوش بی حکمت نبود .
ماهر ترین کوهنوردان که حمله به قله های بزرگ جهان می کنند نیز چله زمستان را انتخاب نمی کنند ولی عقلای در قرارگاه نشسته بدون توجه به نظر فرماندهان میدانی ، این عملیات سنگین را طراحی کرده بودند و با این عملیّات و عملبّات بیت المقدس 4 و والفجر 10 در همان منطقه با فرسایش نیروها ، جبهه جنوب تضعیف شد و چند ماه بعد مناطق مهمی مانند فاو و شلمچه سقوط کرد و مقدمات جام زهر فراهم شد البته امثال رحیم صفوی و فرماندهان میدانی با این سوء تدبیر مخالفت کردند ولی به جایی نرسید و با این تدبیر آقای رضایی که با پشتیبانی آقای رفسنجانی صورت گرفت جنگیرا که بزرگانش مثل چمران و متوسلیان از کردستان به جنوب آورده بودند را به اینجا کشاندند ... ، بگذریم !
بعد از چند روزی که توی اون خط بودیم برگشتیم تهران ، فکر کنم 23 بهمن بود همه شهر با اون چیزی که ما دیدیم غریب بود ! و مردم هم به سر و وضعمان با تعجب نگاه می کردند ، میدان انقلاب توی مینی بوسی نشستیم تا به میدان امام حسین بریم ، توی ماشین برخی از دوستان خاطرات رو با هم مرور می کردند پسر بچه ای مشتاق که کنار مادرش نشسته بود برگشته و با دقت به ما نگاه می کرد ، ناگهان وسط خاطره گویی بچه ها پرید و گفت : این فیلم کدوم سینماست ؟! نگاه بهت زده مان را بهم انداختیم و یکی گفت : هنوز پخش نشده !
آری ! هنوز پخش نشده !
مسعود شفیعی کیا
92/11/20
25 نظر
محمد زند / 10 شب / 5 دی 1395, / جواب
ارسال آرشیو محتوا
محمد زند / 10 شب / 5 دی 1395, / جواب
محتوای ارسالی از آرشیو 1393